loading...
Danestaniha
آخرین ارسال های انجمن
محمد امین بازدید : 261 چهارشنبه 10 خرداد 1391 نظرات (0)

کسی را به دنبال نخود سیاه فرستادن به معنی دست به سر کردن اوست. یعنی شخصی را دنبال چیزی بفرستی که گیر نمی آید تا برود و حالا حالا ها از سر باز شود....                                                                                                 

 

محمد امین بازدید : 316 دوشنبه 08 خرداد 1391 نظرات (0)
استون هنج چه رازی با خود دارد؟
جامعه > جهان  - ستونهای سنگی استون هنج از راز آمیزترین آثار باستانی ساخته دست بشر است که یادآور مناسک خاص مردم آن سرزمین در ارتباط بین زمین و آسمان است همشهری دانستنیها گزارشی درباره این بنای اسرار آمیز دارد.

در ساعت 3:40 بامداد روز 21 ژوئن (اول تیرماه) هزاران نفر در استون هنج جمع شده‌اند تا شاهد پدیده‌ای باشند که به مناسبت آن در طول قرن‌ها در دشت سالیسبری جشن برپا شده است: طلوع آفتاب در آغاز تابستان (بلندترین روز سال.)

مردم دوران باستان همراه با کاهنان سفیدپوش منتظر لحظه طلوع آفتاب می‌ماندند تا اولین پرتوهای خورشید در افق پدیدار شود و روی سنگ پاشنه (Heel Stone) بتابد. اما ابهامات جدی درخصوص ابعاد دیگر آیین گرامیداشت زمان وجود دارد.

باستان‌شناسان بسیاری از باورهای قدیمی را به چالش کشیده‌اند - از ارتباط این بنا با طلوع آفتاب در آغاز تابستان تا نظریه‌هایی راجع به اهداف سازندگان اصلی بنا - و نظریه‌ای جدید مطرح کرده‌اند که اصلا چرا این بنا ساخته شده است.

مدت‌هاست نادرستی بسیاری از موضوعاتی که درباره استون هنج مطرح می‌شود، آشکار شده است. کاهنان در ساخت این بنا نقشی نداشته‌اند و صرفا برای مراسم مذهبی از آن بهره می‌برده‌اند. در واقع، تفکر کنونی بر این اساس است که نه کاهنان و نه هیچ‌کس دیگری در ساخت استون هنج نقشی نداشته‌اند.

در طول 5هزار سال اخیر ساختارهای مختلفی در همین مکان و هر یک پیچیده‌تر از دیگری ایجاد شده است. آنچه در ابتدا وجود داشت یک «هنج» ساده یا خندق مدور بود که یک راه‌آب داشته و در طول هزار سال بعد توسط دو حلقه از سنگ‌های ایستاده و متحدالمرکز احاطه شد. (احتمالا برای ساخت آن از 80 قطعه سنگ آتشفشانی باریک به نام سنگ آبی استفاده کردند.)پس از گذشت 500 سال یا بیشتر بنا شکل نعل اسبی به خود گرفت و سنگ‌های «سارسن تریلیتون» هر یک به وزن 25تن به آن اضافه شد. هر مرحله از ساخت بنا راز و رمزهای خاصی به همراه داشت.

علت ساخت خندق اولیه چه بود؟ چرا در هزاره بعدی دو حلقه از سنگ‌های آبی به آن افزوده شد - و چگونه این سنگ‌ها از محلی که 380 کیلومتر دورتر از بنا بوده - آن هم قبل از اختراع چرخ - حمل شده است؟ چرا ساختار استون هنج به گونه‌ای است که به نظر می‌رسد با پدیده های نجومی‌در ارتباط است؟

از ویژگی‌های این اثر تاریخی می‌توان به ارتباط با پدیده‌های آسمانی از چرخه ماه (هلال تا بدر) تا سیکل پیچیده خسوف و کسوف اشاره کرد.

این ایده که استون هنج یک رصدخانه نجومی پیچیده است در میان عامه مردم پذیرفته شده اما باستان‌شناسان معتقدندکه هنوز ابعاد ناشناخته‌ای در این بنا نهفته است.

به نظر می‌رسد حتی استون هنج اولیه که فقط یک خندق مدوربه قطر 100 متر و یک راه‌آب بوده، در بررسی برخی از پدیده‌های آسمانی کاربرد داشته است. اما چطور؟ یکی از کاربردهای آن در برگزاری مراسم مذهبی بوده است. اما در سال 1995 ستاره‌شناس بریتانیایی، دکتر دونکن استیل نظریه‌ای متفاوت ارائه کرد: اساسا استون هنج به منظور پیش‌بینی فجایع کیهانی ساخته شده است.

حتی اگر استون هنج اولیه فقط یک «سیستم هشداردهنده» پدیده‌های کیهانی بوده باشد، در زمان تکمیل مرحله نهایی ساخت آن، خطر شهاب‌سنگ‌ها به کلی از بین رفته بود. پس هدف از ادامه ساخت آن چه بود؟

باز هم نظریه‌های متعددی در این زمینه وجود دارد. برخی از محققان بر این باورند که نشانه‌هایی از وجود سایر فرهنگ‌ها در همان زمان و در اطراف استون هنج وجود دارد.

تعداد زیادی از باستان‌شناسان معتقدند که ارتباط میان استون هنج و روز اول تابستان بیش از حد مورد توجه قرار گرفته است. به اعتقاد این گروه از باستان‌شناسان، دیدگاه سنتی‌ای که در خصوص اهمیت بناهای تاریخی وجود دارد ممکن است دقیقا برعکس حقیقت نهفته در آن باشد.

به هر حال طراحی پیچیده استون هنج نشان می‌دهد که طراحان آن به دنبال موضوعی فراتر از غروب آفتاب در آغاز زمستان بوده‌اند. سنگ دوقلو و ساختار نعل اسبی ممکن است نشانه‌ای از شیء آسمانی دیگری باشد که در آسمان شب قابل رویت است: ماه.

در مطالعاتی که نتایج آن در سال گذشته منتشر شد، نگاهی نو به این بنای تاریخی شده و آن عبارت است از تغییر زاویه دید از هیل استون به استون هنج. [از بیرون به درون بنا] با نگاهی از این زاویه درمی‌یابیم سنگ‌های سارسن تریلیتون در وسط استون هنج مانند «پنجره»هایی هستند که موقعیت خورشید و ماه را در آسمان زمستان نشان می‌دهند. در حالی که ماه هر چهار هفته یک بار مسیر خود را در آسمان تقریبا تکرار می‌کند، خورشید فقط یک بار در سال در نقطه مناسب خود قرار می‌گیرد؛ لحظه غروب در آغاز زمستان.

به هر حال به نظر می‌رسد سازندگان استون هنج چرخه دیگری را هم مدنظر داشته‌اند که هر 19 سال یک بار تکرار می‌شود. شب یلدا همزمان با عدم رویت ماه در آسمان خواهد بود و بلندترین و تاریک‌ترین شب سال رقم می‌خورد. در چنین شبی، تعداد ستارگان بیشتری و به مدت طولانی‌تری قابل رویت هستند. این رویداد ممکن است نشانه شروع مراسم یادبود اجداد و پیشینیان بوده باشد؛ با نمادی از ستارگان بی‌شماری که در این شب طولانی در آسمان قابل مشاهده هستند.

تصور اینکه مردم دوران ماقبل تاریخ چنین دانش عمیقی در زمینه نجوم داشته‌اند، باورنکردنی است. اما باستان‌شناسان مطمئن هستند که سازندگان استون هنج به خوبی از چرخه 19ساله ماه آگاه بوده‌اند و گواه این مدعا 19 قطعه سنگ آبی است که به دقت چیده شده‌اند.

به هر حال شواهد کشف شده تا به امروز حاکی از آن است که محققان در آستانه دستیابی به موفقیتی بزرگ در درک معمای استون هنج قرار دارند.

محمد امین بازدید : 330 یکشنبه 07 خرداد 1391 نظرات (0)
- کتاب دست ‌نویس وینیچ (Voynich manuscript)

کتاب وینیچ کتابی دست‌نویس متعلق به قرون وسطی است که مشخص نیست با چه خط و زبانی نوشته شده است. بیش از صد سال است که بسیاری از افراد در سرتاسر دنیا برای شکستن کد این دست نوشته تلاش کردند ولی هیچکدام موفق به فهمیدن آن نشدند! تصاویری که در ورق‌های باقیمانده از این کتاب دیده می‌شود نشان می‌دهد که کتاب در زمینه داروسازی و درمان بیماری‌ها، ستاره شناسی و علوم رمز آمیز و پنهانی می‌باشد.

برای دیدن بقیه مطلب بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.

محمد امین بازدید : 288 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (2)

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت.

وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد. سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم.

 جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد. وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن. هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه. اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟ اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه. خلاصه خداحافظی کرد و رفت. وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش. پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید. بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود ...

بله درست حدس زدید. چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند! جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سكته می كرد ! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بكنه. از ناراحتی لب به غذا هم نزد. دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری. اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود. الآن هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون میگذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نكنی ...

سالها گذشت و جانسون از اون اتفاق درس بسیار بزرگی گرفت. اینکه راز دیگران مثل راز دل خودش می مونه و باید برای حفظ اون راز تلاش کنه. همونطور که خودش از فاش شدن راز دلش ناراحت می شه دیگران هم از این موضوع امكان داره تحت تاثیر قرار بگیرند و چه بسا موجب سلب اطمینان و تیرگی رابطه دوستی هم بشود. بطوریكه صداقت و صفای دل شما نباید تحت هیچ شرایطی موجبات آسیب و نگرانی شما را فراهم نماید

www.miadgah.ir

آرشیو الکترونیک

درباره ما
Profile Pic
با عرض سلام خدمت كاربران گرامی این وبلاگ به منظور افزایش سطح علمی شما و پیشرفت روزافزون علم تعبیه شده است. امیدوارم كه مورد استفاده همه شما عزیزان قرارگرفته باشد. باتشکر - مدیروبلاگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به وبلاگ دانستنیها از 100 چه نمره ای می دهید؟
    داستان پند آموز
    ماجرای لحظاتی تا مرگ...
    حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
    گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: دارم میمیرم
    گفتم: یعنی چی؟
    گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
    گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
    گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
    فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
    گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
    گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
    از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
    تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
    خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
    خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
    با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
    سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
    بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
    ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
    گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
    مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
    الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
    حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
    آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
    داشت میرفت
    گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
    گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
    یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
    گفت: بیمار نیستم!
    هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
    گفت: فهمیدم مردنیم،
    رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
    خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
    باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
    آمار سایت
  • کل مطالب : 116
  • کل نظرات : 52
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2628
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 205
  • بازدید ماه : 557
  • بازدید سال : 9,774
  • بازدید کلی : 311,500
  • کدهای اختصاصی
    ابزار پرش به بالا
    نایت اسکین-ابزار گوکل پلاس
    این وبلاگ را صفحه خانگی خود كنید c

    Top Blog
    وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


    كد تغيير شكل موس