loading...
Danestaniha
آخرین ارسال های انجمن
محمد امین بازدید : 311 سه شنبه 06 تیر 1391 نظرات (0)

سلام.
میدونم این مطلبی که این زیر میبینید, هیچ ربطی به موضوع این وبلاگ نداره.
ولی گفتم حیفه که نزارمش!!
اینم متن کامل اون :

 

یه روزنامه ی اردنی خبر زده که آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه، اینا هم کامنتهای زیر اون تو یه سایت فارسی!

* ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه

* من چهارشمبه چک دارم !

* ای بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره آقا ما از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳-۴ حمله کنن بعد از ناهار

* منم چهارشنبه امتحان دارم . موندم چیکار کنم . برم جنگ نَرَم جنگ...

... * پس چرا ساعت شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم...

* حالا من چی بپوشم؟!

* ما شماره ماشین مون فرده، فك نكنم بتونیم تــو این حماسه آفرینی حضور بهم برسونیم!

* میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت ببرن آمریکا

* سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج شنبه جعمه بریم دَدَر!!

* شام هم میدن؟

* ایول ، بالاخره یه بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ برگشتم خستم ! تازه اگه اسیر نشم و برگردم

* بگو سر راه نون بگیره...

 

 

شما هم نظراتتون رو بزارین.

این بالاییا که خداییش خیلی قشنگ بودن!!

آرشیو الکترونیک

درباره ما
Profile Pic
با عرض سلام خدمت كاربران گرامی این وبلاگ به منظور افزایش سطح علمی شما و پیشرفت روزافزون علم تعبیه شده است. امیدوارم كه مورد استفاده همه شما عزیزان قرارگرفته باشد. باتشکر - مدیروبلاگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به وبلاگ دانستنیها از 100 چه نمره ای می دهید؟
    داستان پند آموز
    ماجرای لحظاتی تا مرگ...
    حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
    گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: دارم میمیرم
    گفتم: یعنی چی؟
    گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
    گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
    گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
    فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
    گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
    گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
    از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
    تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
    خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
    خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
    با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
    سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
    بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
    ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
    گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
    مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
    الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
    حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
    آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
    داشت میرفت
    گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
    گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
    یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
    گفت: بیمار نیستم!
    هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
    گفت: فهمیدم مردنیم،
    رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
    خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
    باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
    آمار سایت
  • کل مطالب : 116
  • کل نظرات : 52
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2628
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 71
  • باردید دیروز : 13
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 90
  • بازدید ماه : 274
  • بازدید سال : 9,491
  • بازدید کلی : 311,217
  • کدهای اختصاصی
    ابزار پرش به بالا
    نایت اسکین-ابزار گوکل پلاس
    این وبلاگ را صفحه خانگی خود كنید c

    Top Blog
    وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


    كد تغيير شكل موس